حالش خراب بود، سرش گیج و مست مست
آمد دوباره روی همان بالـکن نشست
یک دور به تمــام خیــابــان نگــاه کرد
به جفت های مسخره ی دست توی دست
لبخند زد بــه هر که دلش را فروختــه
لبخند زد به هرکه شبیه خودش شکست
آغـوش بــاز کــرد و تنش را بــه بــاد داد
حس کرد مثل سایه اش امشب سبک شده ست
راضــی نشد پرنده ی کوچک...وبالـــکن
دیگر برای بال و پرش پست پست پست
بارید تا دمـادم صبـــح و کسـی ندید
بد مستی قشنگ جوانی غزل پرست
صبـــح آسمــان برای پریدن زلال بـــود
آماده شد دل از همه ی بیت ها گسست...
اشکی چکیدو...آه چقدر آشناست این-
دستی که پلک های مرا عاشقانه بست
فروغ تنگاب جهرمی
دیگر اشعار : فروغ تنگاب جهرمی
نویسنده :